خوش خیال کاغذی!
دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطرهات طلاست
یک کم از طلای خود حراج میکنی؟
عاشقم
با من ازدواج میکنی؟
اشک گفت:
ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!
تو چقدر سادهای
خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما
تو مچاله میشوی
چرک میشوی و تکهای زباله میشوی
پس برو و بیخیال باش
عاشقی کجاست!
تو فقط
دستمال باش!
دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشهای کنار جعبهاش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دوید
خونِ درد
آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکهای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او
با تمام دستمالهای کاغذی
فرق داشت
چون که در میان قلب خود
دانههای اشک کاشت.
عرفان نظر آهاری
زیبا بود و جالب.
سلام خیلی قشنگه. بدو بیا. تولدمه
سلام خیلی قشنگه. بدو بیا. تولدمه
سلام مرسی که اومدی و به من سرزدی. راستش من می دونم چی کار کردم و خدا هم خوب قهر کرده... اینو حس می کنم ... وای که چقدر من این شعر رو دوست دارم.
من چه دارم كه تو را در خور؟ هيچ من چه دارم كه سزاوار تو؟ هيچ تو همه هستي من، هستي من تو همه زندگي من هستي تو چه داري؟ همه چيز تو چه كم داري؟ هيچ نمیدونم چرا یاد این شعر حمید مصدق افتادم. خیلی شعر قشنگی بود.
سلاااااااااااام صبح بخیر شعرخیلی باحاااااااااااالی بووووووووووود[گل]
سلام شعر جالبی بود میشد تجسمش کرد........ به منم سر یزن
[نیشخند][چشمک]
سلام خیلی قشنگ بود من کتاب های این نویسنده رو خوندم واقعا" قلمش دوست داشتنیه ممنون که نوشتی[لبخند]
خیلی قشنگ بود .[دست]